معنی احول، دوبین

حل جدول

لغت نامه دهخدا

دوبین

دوبین. [دُ] (نف مرکب) دوبیننده. کاژ. کژ. کلیک. کژچشم. چپ. احدر. کلک. احول. لوچ.که چشم وی یک چیز را دو بیند. کلاژه. کج بین. لوش. آنکه یک چیز را دو بیند. (یادداشت مؤلف):
احول از چشم دوبین در طمع خام افتاد.
حافظ.
|| دورو. منافق. || ثنوی. کسی که به وجود دو آفریدگار معتقد باشد یکی آفریدگار خیر و روشنائی و دیگری آفریدگار شر و ظلمت، چون زرتشتیان که به وجود اهورامزدا و اهریمن اعتقاد دارند. (یادداشت مؤلف).


احول

احول. [اَ وَ] (اِخ) فرید. رجوع بفرید احول شود.

احول. [اَ وَ] (اِخ) رجوع به ابوالعلاء احول شود.

احول. [اَ وَ] (اِخ) رجوع به احمدبن ابی خالد احول شود.

احول. [اَ وَ] (اِخ) رجوع به احمد محرر و احول محرر شود.

احول. [اَ وَ] (ع ن تف) حیله کننده تر. حیله ورتر.حیله گرتر. (منتهی الارب). مکارتر. چاره گرتر. احیل.
- امثال:
احول من ذئب، پرحیلت تر از گرگ.
|| نعت تفضیلی از حول. گردان تر. گردنده تر.
- امثال:
احول من ابی براقش.
احول من ابی قلمون.

احول. [اَ وَ] (ع ص) مرد که چشمش حولاء باشد. صاحب حول. کژچشم. (زوزنی) (السامی) (مهذب الاسماء) (زمخشری). کج چشم. کژ. کاژ. کاج. کوچ. کلک. کلیک. کلیک چشم. (دستور). چپ. دوبین. دوبیننده. اخلف. (منتهی الارب). کسی که یک چیز را دو بیند. (غیاث). آنکه یکی را دو بیند. (مؤید). احدر. کلاژ. کلاژه.کلاجو. کلاذه. لوش. لوچ. چشم گشته. (صحاح الفرس). گشته کاینه. شاه کال. رنگ. صاحب آنندراج بنقل از منتخب گوید: آنچه مشهور است که احول فطری یکی را دو می بیند غلطاست مگر آنکه بنادر یافته شود اما احول که بتکلف چشم را کج کند اکثر اوقات یکی را دو بیند:
یک دو بیند همی بچشم احول.
مسعودسعد.
احول ارهیچ کج شمارستی
بر فلک مه که دوست چارستی.
سنائی.
و اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل حمل کند کوری بود که احولی را سرزنش کند. (کلیله و دمنه).
همه روز اعور است چرخ ولیک
احولست آن زمان که کینه ور است.
خاقانی.
شاه احول کرددر راه خدا
آن دو دمساز خدائی را جدا.
مولوی.
اصل بیند دیده چون اکمل بود
فرع بیند چونکه مرد احول بود.
مولوی.
این منی و هستی اول بود
که از او دیده کژ و احول بود.
مولوی.
گفت احول زان دو شیشه تا کدام
پیش تو آرم بکن شرحی تمام.
مولوی.
آن نظر بر بخت چشم احول کند
کلب را کهدانی و کاهل کند.
مولوی.
مؤنث: حَوْلاء. ج، حول.

احول. [اَ وَ] (اِخ) (صفین...) وزیر مروان اموی. رجوع بحبط ج 1 ص 243 شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

دوبین

احول، کژبین، لوچ


احول

دوبین، کاچ، کاج، کاژ، کج‌بین، کژبین، لوچ

فرهنگ عمید

دوبین

کسی که یک چیز را دوتا ببیند، چپ‌چشم، چشم‌گشته، لوچ، احول، گاج، گاژ، کاچ، کوچ،

فرهنگ معین

دوبین

(دُ) (ص فا.) لوچ، کسی که اشیاء را دوتا می بیند.

معادل ابجد

احول، دوبین

117

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری